داستان برمیگرده به پاییز سال ۱۴۰۱ به یه پاپی پامرانین سفید گوگولی که از وقتی اندازه کف دست بود وارد زندگی من شد. اولین اسمی که براش به ذهنم رسید لیلی بود... از این اولین ایده خوشم اومد و به دلم نشست. اونقدر عاشقش بودم که برای راحتیش هر روز پتشاپ بودم و براش وسیله میخریدم. کم کم دیدم عجببببب دنیای کیوت و نمکیه :)))
بهشت من شد پت شاپ
از لیلی که دور افتادم خواستم خودمو توی دنیاش نگه دارم و مدام دنبال افتتاح پت شاپ خودم بودم
تا اینکه...
با دیجیفای آشنا شدم
سریع سایتمو زدم و شروع کردم
شروع داستان پنجههای کوچولو از مهر ۱۴۰۳